خوب قبول كرديد اگر مرگ نبود ما به او نميرسيديم؟.....اين جزو استراتژي حركت است.يعني اينجا اين رحيم بودن .....شامل مرگ و جهنم ....اگر اين دو تا نبودند ما هرگز به او نميرسيديم. .....حالا مكانيزم جهنم را دوره 4 با هم صحبت داريم، نميگويم الان ميتوانيم برويم جمعش كنيم چون خودش بحث مفصل و خاصي است. .......بحث ما، مكانيزم ما، .....مكانيزم وجوديمان و مكانيزم چرا جهنم طراحي شده است؟..... اگر نبود چي ميشد؟.....همه اينها علت دارد چرا شيطان سجده نكرده است. .....اينها همه سمبليك است .....و اگر سجده ميكرد...... ما الان جهان دو قطبي نداشتيمچون سجده نكردنش باعث خلق جهان دو قطبي شد......بنابراين يكسري چيزها هست كه وقتي ما خود مطلب را بكار ميبريم .....موضوع فرق ميكند چون انتظار داريم اينها باز شود؛ ......«بسمالله» «رحمان» «رحيم» تمام اينها «الحمدلله» «الحمد» و بحث چيزهايي كه،شكر وجودي حلقه است، .....اينها ظاهر دارد باطن دارد. .....وقتي به باطنش ميرويم ماجرا يك چيز ديگر است..... يعنی در واقع كلمه به كلمه سمبل است؛ ....مثلاً ما ميخوانيم «به نام خداوند بخشنده مهربان»خوب بفرماييد كه خداوند الان چقدر بخشنده است؟ .....چقدر؟ .....يك حدي به من بدهيد، .....بينهايتش را مثال زدم. يك مثالي بزنيم، ......پدر ثروتمندي ميآيد، يك پدري كه ترلياردها ثروت دارد، يك پسر 5-4 ساله دارد.ميآيد به پسرش ميگويد پسرم همه ثروت من مال تو است، بيا اين دستهچكهايم، اين سوئيچ كارخانهام، اين سوئيچ ماشينهايم اين كليد كارخانه، اين كليد صندوق اماناتم، .....اين شماره رمزهاي ... همه را بچيند اينجا. .....مثال زديم اين بچه چه كسري از ثروت بابا را ميتواند استفاده كند؟.... هيچي.پدر آسماني ما، خداوند- البته اينها غلط است كه ميگوييم ولي حالا براي اينكه تشبيه با ...- چقدر ثروت دارد؟ ....ما چقدر از ثروتش را ميتوانيم استفاده كنيم؟ ......صفر، ....يعني نسبت به آن، يك بينهايتم ثروت او را ما نميتوانيم استفاده كنيم، درست است؟خوب حالا او بخشنده ما را چه حاصل؟ و خيلي مسايل ديگر،....پس بايد ببينيم منظور چيه و حد بخشندگي چيه؟بخشنده زماني بخشنده است كه بگويد دستت را باز كن اين همه ثروت من.بله همان كاري كه بچه بزرگ ميشود و 10 ساله ميشود و كسر بيشتري از ثروت بابا را ميتواند استفاده كند. ميشود 18 سالش كسر بيشتري از ثروت بابا را ميتواند استفاده كند، اولين چيز ميآيد ميگويند «ميداني من اين ماشين را ...» و بعد و بعد، يک روز هم میآيد میگويد «بابا» -«بله» «آن کليدها را بده، دستهچکها را بده،...»كاري كه متداول است «بده بياد، آن هم بده، اين هم بده، شما برو بنشين من ديگر خودم اداره ميكنم.»مفهوم خليفهاللهي را هنوز نميدانيم .....خليفهالهي يك ماجراي مفصلي دارد.....الان ما خليفهالهم هستيم؟.......پس بنابراين وقتي مكانيزم جهنم را متوجه شديم،بحث خليفهاللهي را متوجه ميشويم، بحث هدف از اين چرخه را متوجه ميشويم.
گفتیم در دنیای وارونه عشق به معنای اسارت شده در حالیکه عشق به معنای واقعی آزادی است.ما قرار بوده که این درس را بگیریم که:از مردمک دیده بباید آموختدیدن همه کس را و ندیدن خود را- یک تعریف غلط باعث شده عشق به قمار تبدیل بشود و ما اگر بردیم خوشبختیم و اگر باختیم بدبختیم و گروهی به بدبختی و سرخوردگی می رسند و کارایی اصلی وجودشان از دست می رود و باری به هر جهت زندگی می کنند.- یک تصور غلط دیگر این است که ما فکر می کنیم عشق جاودانه است. البته عشق می تواند تمام عمر ادامه پیدا کند اما تصور ما باید درست باشد که در روی زمین هیچ چیز جاودانه نیست. قرار است عشق زمینی به عشق آسمانی برسد و اگر عشق زمینی جاودانی می شد دیگر نمی شد به عشق آسمانی رسید.- دلیل دیگر این که « کل شی هالک الا وجهه»یعنی هر چیزی فنا پذیر است غیر از او. پس موضوع دیگری که افراد را به خودکشی وادار می کند تعریف غلط و توقع نابه جا از جاودانگی عشق است. البته سو ءتفاهم نشود ممکن است همه زندگی ما را پوشش بدهد اما باید بدانیم که جاودانه نیست.
انرژي نوع دوم؛ نياز به تعريف و تمجيد و ستايش را صحبت كنيم، ......ما ميتوانيم قطع كنيم كه ميكنيم، يعني تا يك جايي اين را قطع ميكنيم. ......«يعني ما نياز نداريم كه بيايند از ما تعريف كنند، ستايش كنند،» ... اين هم باز يك مقداري ميتواند ما را بينياز كند، بينياز از خودستايي، بينياز از ... يكسري از چيزهايي كه نمود عملي ندارد. نميتوانيد بياييد بگوييد :«خانمها، آقايان من نياز به خودستايي ندارم»«چون خودش ضد خودش است، يعني خودش ميشود ضد خودش. »خلاصه كلام اگر كه همه اينها من حيثالمجموع، اين هم يك لِولي در نظر بگيريم، اين ميشود حد بينيازي افراد متعالي يا غيرمتعالي. ......ديگر تا اينجا ميتوانند پيش بيايند، ديگر از اين بالاتر ... .
هر ذره شعور کل هستی را در خودش دارد و اثبات این هم این است که شعور کمیت ندارد پس نمی شود گفت هستی خیلی عظیم است و شعورش در یک ذره جا نمی گیرد. چون شعور کمیت ندارد. شعور کل هر ذره به اندازه شعور کل هستی است.شعور کل هر ذره = شعور کل هستیاین ذره بالقوه این شعور را دارد ولی بالفعل نمی تواند دربیاید. در تکثیر سلولی یک سلول اطلاعات تريلیونها سلول را در خودش دارد ولی آیا می تواند خودش را تکثیر کند؟ اما اگر بیاییم و شرایط تکثیرش را فراهم کنیم می تواند تکثیر بشود.آیا الان ما می توانیم با شعور بالاتر از خودمان ارتباط برقرار کنیم؟ نه.چون اگر توانسته بودیم کرده بودیم. ولی بله! چون الگو داریم که کردند. 124 هزار پیامبر و تعداد دیگری این اتصال را برقرار کردند و این به این معنی این است که بالقوه وجود داشته و ما بالفعلش نکردیم و بالفعل نشدیم و داریم این بالفعل شدن را دنبال می کنیم.
اینکه گفته شد برگی از درخت نمی افتد مگر به اذن او:خداوند در صفر ثانیه اراده خودش را اعمال کرده هوشمندی قوانین را گذاشته و قوانین هم اعداد را و تمام شده است الان برگه کاغذ را رها کنیم می افتد آیا بدون اجازه خداوند می افتد؟ خیر اذن را در صفر ثانیه اول داده است به صورت قانون گذاشته است اذن او جاذبه است قوانین را گذاشته همانطور که گفتیم : نيروئي كه برگ درخت را به درخت چسبانده، سرعت باد و جاذبه. با برآیند نیروهائی که به ساقه برگ می آید برگ جدا می شود یا نمی شود ؟ پس اذن آن پیاده شده است و هستی را این نیروها و قوانین سر پا نگه داشته اند.
بيشتر آگاهيهاي ما در قضاياي منفي استيعني اگر شيطان ميتوانست به ما درس بدهد، بگويد بياييد من به شما درس ميدهم، ما خيلي جلو بوديم، از او ميتوانستيم خيلي چيز ياد بگيريم.اولين معلممان كي بوده است؟ شيطان بوده،گفت «انا خير منه» اولين درس را به ما داد.يعني در واقع اينها رمز است، رمز اين مسئله است.چون تمام محور حركت ما از «الست بربكم» تا «الست بربكم» بعدي سر همين يك چيز ميگردد «انا خير منه» آخر هم ميگويد من خدايت هستم؟بعد ما ميتوانيم بگوييم نه، يا ميتوانيم بگوييم بله.يعني سر چي؟ «انا خير منه» است،همه چي سر مسئله «من»-« ما» ميگردد.
لطفا دقت کنید :دین کسی را اگر بشود گرفت آن دین ، دین نیست !خدای کسی را اگر بشود گرفت آن خدا ، خدا نیست !نماز کسی را اگـــر بشود گرفت آن نماز ، نماز نیست !مگر نماز کسی را می شود از او گرفت ؟!مگر دین کسی را می شــود از او گرفت ؟!مگر خدای کسی را می شود از او گرفت ؟!اشکال کار خودشان را به حساب دیگران نگذارند«« خود شکن آیینه شکستن خطاست »»ما به کمک هوشمندی نشان دادیم که کجای کار اشکال دارد ؛ عادت است،انجام وظیفه است،ترس است،مزد است ؟!سخت است کسی پنجاه،شصت،هفتاد سال را بگذراند،و بترسد دین او را بگیرندقضاوت نمی کنیم ولی سرکار است!کسی کــــــــه از خودش مطمئن باشد حتی می رود با شیطان ملاقات می کندولی کسی کــــه به خودش مطمئن نیست ، می گوید اینجا نرو ، این چیز را نگواینجا با کسی حرف نزنید و ...چون از خودش مطمئن نیست ، اگر از خودش مطمئن باشد همه جــــا می رود.مـــا همه جــا می رویم،چون از خودمان مطمئن هستیم کسی نمی تواند در ماخلل و اختلالی ایجاد کند.محال ممکن است ؛ غیر ممکن است کسی بتواند این هوشمندی را از ما بگیرد!با فکر نمی توان جنگید؛اگر کسی به اندیشه رسیده باشد ، بــه فکر منسجمیرسیده باشد،مگر به این سادگی ها از دست می دهد.اگر کسی در نمازش کاهل شد اشکال جای دیگر است اشکال را پیدا کنیــــــمما نمی خواهیم نسل جدید برود دنبال فرهنگ بیگانه ، دین بیگانه،عرفان بیگانه.اگر دقت کنید: «« اعتلای فرهنگ و عرفان هدف اصلی ما است »»داریم کاری می کنیم که بگوییم خودمان داریم :سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد...آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
در عالم عشق، قانوني وجود دارد كه ميزان و ملاك ارزشمندي براي تشخيص عاشقي است. اين قانون مبني بر اين است:«عاشق در جمال معشوق، نميتواند عيبي ببيند»داستان ليلي و مجنون به خوبي اين درس را به انسان ميدهد.زماني كه داستان اين عشق بر سر زبانها افتاد، هركسي در اين تصور بوده است كه ليلي بايد چه زيبارويي باشد كه مجنون را چنين آواره دشت و بيابان كرده است، لذا همه خواهان ديدن روي او بودند؛ تا آنجا كه خليفه دستور ميدهد ليلي را به دربار بخوانند تا او را از نزديك ببيندكه اين چه جمالي است كه خالق چنين عشق بزرگي است. اما زماني كه خليفه ليلي را ملاقات كرد از ديدن قيافه ليلي حيرت كرد زيرا در مقابل خود دختري بسيار معمولي ديد. پس به او گفت:اين تو هستي كه مجنون را چنين آوارهي دشت و بيابانكردهاي، در حالي كه تو از سايرين زيباتر نيستي. ليلي در جواب خليفه، اين حقيقت بزرگ را فاش كرد كه اين چشم مجنون است كه باعث بهوجود آمدن چنين عشق بزرگي شده و ديدگان عاشق اوست كه نميتواند عيبهاي مرا ببيند و خالق اين عشق است. كسي كه چشمي مثل چشم مجنون داشته باشد، هر دو عالم را بهراحتي طي ميكند زيرا كه عيبي را در آن نميتواند ببيند.گفـت ليـلـي را خليفـه، كـان تـويـيكـز تـو مجنـون شد، پريشان وغوياز دگـر خـوبـان، تـو افـزون نيـستـيگفت خامُش، چون تو مجنون نيستــيديـدهي مـجـنـون، اگـر بـودي تـو راهر دو عـالـم، بـيخـطر بـودي تـو را(مولانا)عاشق به وحدت ميرسد و غيراز معشوق خود را نميخواهد. در واقع عاشق موحد ميشود و غيراز يار خود را طلب نميكند. هر كه را به او نشان بدهند، باز هم نگاه او فقط به سمت معشوق خود است. عاشق از تجربهي عشق خود، به وحدت ميرسد و موحد ميشود. در واقع يكي از اهداف عشق زميني رسيدن به همين درك است:خاموش كن و چندين، غمخواره مشو آخرآن نفس كه عاشق شد، اماره نخواهد شـد(مولانا)(انسان از منظری دیگر / محمد علی طاهری )
همانطور که گفته شد در این دیدگاه با بخش غیرقابل تعریف سروکار داریم. زبان ارتباط با این بخش غیرقابل تعریف که اساس فرادرمانی را تشکیل می دهد، نظر نامیده می شود. نظر، برای شروع فرادرمانی توسط فرادرمانگر انجام می گردد اما این مفهوم خودش در عرفان غیر قابل تعریف می باشد. مثلا می توان نیت را تعریف کرد، یک خواست قلبی و یا... اما نظر حتی از نیت هم کوتاه تر است و حتی عبارت «توجه کوتاه» برای توضیح این موضوع هم عبارت مناسبی نیست. فرادرمانی با نظر آغاز می گردد.
دليل طراحی مرگ:در جهان دوقطبی، نوعی از كمال انسان با حركت از نيازمندي به سمت بي نيازي؛يعنی حركت به سوی بینياز مطلق حاصل میشود. به عبارت ديگر، در عين حال كه انسان میتواند در هر مرحله از چرخهی جهان دوقطبی با انتخاب و اختيار خود درجات كمال را سپری كند، برای او قرار گرفتن در هر مقطع جديد از اين چرخه، نوع ديگری از كمال است كه اختيار او در آن نقشی ندارد و مطابق با طرح خلقت است. اين كمال كه در اثر كاهش ابعاد وجودی انسان و نيازمندیهای او محقق میشود، در گرو تغييروضعيتی است كه به نام «مرگ» شناخته میشود.منبع: کتاب موجودات غیر ارگانیک
درک وحدت جهان هستی: این است که ما تن واحد هستیم و همه چیز تجلی الهی است « فاینما تولوا فثم وجه الله » هر جا نگاه کنی صورت روی اوست. رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند.به دریا بنگرم دریا تو بینمبه صحرا بنگرم صحرا تو بینمبه هر جا بنگرم کوه ودرودشتنشان از قامت رعنا تو بینمانسان به درک فثم وجه الله میرسد و می فهمد که همه چیز مظهر خداست. حالا ببینیم که اگر انسان به این درک برسد، چقدر تغییر بنیادی در رفتارش، پندارش، گفتارش و همه چیزش پیش می آید. تا این مسئله پیش نیاید کیفیت وجودی ما ارتقا پیدا نمی کند.هر چقدر نصیحت کنید، هر چه پند بدهید، هیچ فایده ندارد. لذا وقتی این موضوع درک شد، اخلاق در عرفان که به دنبال ادراک پیش می آید متجلی میشود.یعنی وقتی من فهمیدم شما تن واحد من هستید، دیگر غیبت شما را نمیکنم. لذا در عرفان پند و نصیحت نداریم، نمیتوانیم بگوییم غیبت نکن، عرفان میگوید که درک تن واحده را بکن. بعد که تن واحد را درک کردیم، دیگر نمی توانیم غیبت کنیم ، ولی وقتی عقلانی است صرفا کمیتی است، پس چاره ای نداریم، باید بگوئیم که غیبت نکن، ولی وقتی آمدیم روی پله عشق (پله کیفیت) باید تن واحد بودن را درک کنیم و بفهمیم که به تن خود آسیب نمیرسانیم. وقتی درک پیش بیاید شما از دست و زبان من در امان می مانید.امروز می بینیم هر چه نصیحت می کنیم بدتر و بدتر میشود. الان تشعشعات منفی انسان بیشتر است یا 50 سال پیش؟ هر چه میرویم جلو تر کارمای منفی ما رو به گسترش تصاعدی است.دوره 2 - استاد طاهری +1