عاملی که ما کسی را نميبخشیم و یا کسی ما را نميبخشد این است که..... ما یک کمند نامرئی را دور گردن فرد انداختیم و گردنش را گرفتیم و او در بند ماست .....و در مورد ما هم همینطور است. .......حالا آن کسی که کمند انداخته و او را گرفته، هم خودش علاف است هم ما علافیم، چون دو نفر بایستی همدیگر را نگه دارند. .......بحث بخشایش مثل کمند است، اين كمند است كه ما همديگر را نگه داشتيم، نه او رهاست نه من رهايم جفتمان گیریم .....یعنی هر دو طرف گیرند.
منتها اين کمند نامرئی است فرقی نميکند؛ به ظالمترین آدم!.... شما يك كمندي انداختي و او را گرفتي .......یا یک کسی که ظلم کوچکی کرده طناب انداختیم و او را هم گرفتیم........ ولي آیا من باید بایستم اينجا و او را نگه دارم یا نه؟ ماجرای رهرو، ....کارما، ....قانون بازتاب، .....هیچ کس از این ماجرا خلاصی پیدا نميکند، چه ما کمند را بگیریم، چه كمند را نگیریم .....کسی از این ماجرا خلاص پیدا نميکند «عدالت» كار خودش را ميكند ....و قانونمندی خودش را دارد.
ترم پنجم، جلسۀ ششم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر