۱۳۹۳ دی ۲۹, دوشنبه

فلسفه­ ی غیبت و مفهوم انتظار

محمدعلی طاهری

به نام خدا

در هر فرایند آموزشی، لازم است استاد بعد از روشنگری درباره­ ی مباحث مورد نظر خود، مدتی شاگردان را با آنچه آموخته اند، وا گذارد تا در مدت غیبت او، فرصت کافی برای به پختگی رسیدن و کاربردی کردن آن آموزه ها فراهم گردد. انتظار شاگرد برای ملاقات دوباره با استاد (در مدت غیبت) خود یکی از عوامل تأثیر گذار بر این پختگی است. با توجه به این که در دوران غیبت، به دلیل عدم امکان ارتباط مستقیم با استاد احتمال بروز غفلت هائی از سوی شاگردان بسیار زیاد است، این پرسش مطرح می شود که با وجود امکان غفلت، این پختگی چگونه محقق می گردد؟

دوراه­ی غیبت، از این جهت که با انتظار همراه است، می تواند بر سازندگی و پختگی شاگردان مؤثر باشد؛ چرا که اگر این انتظار در جهت هدف صحیحی باشد، تلاش شاگردان مفید واقع می شود. بنابراین، انتظار محکی برای میزان فهم و درک آموزه­ها محسوب می گردد و اصل «شاگرد در انتظار» به عنوان یکی از اصول رشد و تعالی ضرورت می یابد.

این که شاگرد می داند که معلم خواهد آمد و او در مقابل آموزه هایش باید پاسخگو باشد، عاملی است برای اینکه در زمان غیبت اقدام مثبتی درجهت به ثمر رساندن این آموزه ها انجام دهد.

دوران غیبت استاد علاوه بر آن که مرحله­ی آمادگی برای یک آزمون نهائی است، خود نیز یک مرحله امتحان است. در تمام ادیان «امتحان» را با «انتظار» قرین کرده اند؛ امتحانی که زمانش معلوم نیست ولزوم آمادگی بشر در هر لحظه را می طلبد.

صِرف وجود یک ولی خدا در بین مردم، هیچ گاه باعث نجات آن مردم نشده است؛ مگر این که آن ها به درک او رسیده و آمادگی بهره مندی از آموزه هایش و اجرای آن ها را داشته باشند. چنین درکی مستلزم داشتن «مقام صدق» است.
«مقام صدق» مرحله ای از مراحل هدایت باطنی است که در آن، فرد هر آنچه را که حق است، تصدیق می کند و می تواند حق را از نا حق و سره را از ناسره تشخیص دهد.

حقیقت دعا برای ظهور، این است که ما از امتحان بزرگ عهد آخر باکی نداریم و برای شاگردی در محضر آن معلم عالی رتبه آماده هستیم. باز تاب شعوری این خواسته از طریق آئینه­ ی روح جمعی بر معرفت و ادراک بشریت تأثیر می گذارد و بر اساس قانون بازتاب، بر بُعد زمینی واقعه­ ی ظهور نیز مؤثر است. وقتی برای ظهور منجی به طور ظاهری دعا می کنیم، مانند هر دعای ظاهری دیگری بی تأثیر است؛ اما وقتی با تمام وجود و با معرفت این دعا را مطرح می کنیم، با ایجاد تحول در میان مردم و افزایش زمینه های ادراکی آن ها، به اجابت نزدیک می شود‬


۱۳۹۳ دی ۲۴, چهارشنبه

تطبیق تعالیم عرفان حلقه با ...(بخش 3/ ذات یا عدم):

اشاره شد که عدم و تکقطبی و ان.قطبی در عرفان کیهانی معادل ذات و صفات و افعال در اصطلاح فلسفی و عرفانی و ادبی و ... است. برای عدم و هیچقطبی نشانه های فراوان در منابع فلسفی و عرفانی و ادبی داریم که نمونه هایی از اشعار را در تصاویر زیر می بینید.
اما موضوع چیست؟ ما انسانها خودمان سه بُعد داریم: ذات و صفات و جسم. اگر به کسی بگوییم دست و چشم و گوش مرا می بینی؟ خواهد گفت: بله. چون نزدیکترین مصداق برای حس و احساس ماست. اما اگر بگوییم مهربانی و خشم و بخل و حسادت و عیبجویی و کینۀ مرا می بینی؟ با کمی درنگ و فکر و البته با اندکی تردید جواب خواهد داد. چون درک صفات اشخاص فیزیکال نیست که بتوان بآسانی بدان دست یافت. حالا اگر از ذات خودمان بپرسیم چه؟ اصلا آیا کسی این قابلیت را دارد که به ذات اشخاص پی ببرد و ذات او را ادراک کند؟
ذات و صفات و افعال خدا هم یک چنین موضوعی است. تا از ذات کسی حرف می زنیم هیچ تصوری از آن نداریم و اصلا نمی دانیم که به چه چیزی فکر کنیم تا منظورمان ذات باشد! اکنون باید پرسید وقتی از ذات انسانها چیزی درک نمی کنیم از ذات خداوند چه تصوری می توانیم داشته باشیم؟ آیا جز هیچ می توان به چیزی رسید؟ برای همین است که می گوییم عدم یعنی بینامی و بی وصفی؛ قدیمیها می گفتند: لااسمَ له و لا رسمَ له و لا نَعتَ له.
همین ذات با اینکه هیچ است اما آیا صفات ما بدون این ذات قابلیت وجود و ظهور داشت؟ صفات ما مبتنی بر ذات ماست همانطور که ظاهر و جسم و افعال ما هم مبتنی بر صفات ما شکل میگیرد و تغییر می کند. اگر قرار بود ذات ما مثل صفات ما قابل درک بود دیگه ذات نمی شد بلکه می شد همان صفات. حالا آیا می توان یکی از صفات را از بین همۀ صفات جدا کرد؟ در اصل خیر. چون وجود ما طوری طراحی شده که صفات ما در آن یک پیکره و یک ساختار دارد برای اینکه صفات ما از ماده و انرژی ساخته نشده که قابل تجزیه باشد. بنابراین صفات ما در یکتایی است. اما وقتی این صفات در رفتارهای ما ظهور پیدا می کند یکدفعه پی می بریم که فلانی مثلا مهربان است یا داناست یا کنجکاوتر است و ... .
به همین ترتیب هم در مورد خداوند صادق است یعنی ذات خداوند غیرقابل دسترس است و نمی توان فهمید و توصیف کرد اما صفات او را می توان توصیف کرد ولی ادراکش بسیار دشوار است بویژه که صفاتش در یکتایی است. برای درک صفاتش به تجلیات و اسمهای او نگاه می کنیم تا بتوانیم صفات او را درک و تفکیک کنیم.
موضوع دیگ اینکه عدم یعنی چیزی که وجود ندارد چون اگر وجود داشته باشد می شود دقیقاً مثل بقیۀ موجودات. یک دایره یی را فرض کنید که داخل آن وجود است و یک دایرۀ دیگر داخلش عدم است. از دایرۀ عدم به دایرۀ وجود لوله یی وصل است. اگر محتوای عدم به داخل دایرۀ وجود بریزد دقیقاً جزو دایرۀ وجود خواهد شد اما تا در دایرۀ عدم است وجود ندارد. ولی وجود از عدم سرازیر می شود.
اینکه می گوییم ذات خدا عدم است هیچ است هیچقطبی است یعنی واقعا وجود ندارد چون اگر وجود داشت، در وجود عین ما می شد و در این صورت یک چیزی بالاتر و برتر از وجود باید پیدا می شد که آن را به وجود بیاورد. مشکل اینجاست که ما فکر می کنیم اگر بگوییم عدم آن وقت یعنی خدا وجود ندارد و این یعنی کفر. در حالی که درست بر عکس آن است یعنی هرکس آگاهانه بگوید ذات خدا وجود دارد دچار کفر شده است. پس مشکل سر واژه هاست بنابراین پیشنهاد می کنم به جای عدم و هیچ اصلا بگوییم: فراوجود. حالا شاید دل بعضی از افراد آرام بگیرد! در عدم هستی برادر چون بود؟ اشعار را ببینید کاملا واضح گفته اند که وجود و عدم با هم یکی نیست؛ ضد در ضد چطور می تواند بگنجد؟
جایی که وجود عین شرک است
آنجا نتوان مگر عدم شد
بخش صفات و افعال را در بخش 4 ببینید.


۱۳۹۳ دی ۲۲, دوشنبه

‫خالق و مخلوق

مباحثی هست که دوستان با کنار گذاشتن پیش فرض های خود با نگاهی جدید و کارشناسانه به موضوعات بنگرند و با همفکری به نتایجی برسیم.

در مباحث دینی صحبت از خالق و مخلوق است و جدایی و فاصله بین آنها یعنی صحبت اینست که خالق اصولا در مرتبه ای هست که قابل قیاس با مخلوق نیست و مخلوق چاره ای جز بر آورده کردن آنچه خالق دستور داده را ندارد. در غیر اینصورت مورد غضب خالق قرار خواهد گرفت.
در مباحث عرفانی صحبت از یگانگی خالق و مخلوق است و درک هایی مانند درک انالحق
حال سئوال اینست:
آیا اصولاً موجودی بنام مخلوق وجود دارد ؟
آیا مخلوق دارای شخصیتی جدا از خالق هست ؟
آیا خالق از وجود مخلوق آگاهی دارد ؟
آیا خلقت با هدف و برنامه ریزی انجام میشود ؟
آیا ممکن است نتیجه خلقتی با شکست مواجه گردد ؟
آیا به سبب اختلاف فاز، مخلوق و خالق با هم ملاقاتی خواهند داشت ؟

تجارب هستی

دینامیک بودن خلقت

عوالم جهان های هستی

خلقت با تصورات در زندگی های بعدی

بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست

ما الان هم جزء خالق هستیم‬

۱۳۹۳ دی ۱۸, پنجشنبه

تعمقی در باب الصلاة

اندیشه > دین - «الصلوة» را اتصالی یافتم بین خود و «او» که می‌خواهم مقیم آن باشم و با آن، ساکن سر کوی «او»؛ می‌خواهم مقیم اتصالش شوم تا حضورش را دریابم. «الصلوة»، اتصال با او است و اتصال، برقرار کردنی است، نه خواندنی و اتصال، مقیم می خواهد؛ پس با خواندن آغاز کردم تا به مقیم شدن برسم.
«الصلوة» نقطه اشتراک وجود ما با اوست. وجود خود را در میان بگذار تا وجودش را در میان بگذارد و حس حضورش بر تو آشکار شود. این سهم شراکت تو در این پیوند است و هرگاه وجود خود را متعلق به او بدانی، دائم الصلوة خواهی شد؛ یعنی هر لحظه در اتصال با او خواهی بود و در این صورت از زبان او حرف میزنی، با چشمان او می بینی، با پاهای او راه می‌روی و همه کارهای تو برای او خواهد بود. این نهایت کمال در این زندگی و مفهوم جلوه الهی پیدا کردن در جسم است که به دنبال آن به درک وحدت عالم هستی، درک انا الحق، درک بیت الله، درک جمال او، درک حضورش و ... نائل می‌شویم و سرمایه و آگاهی لازم برای زندگی بعدی را به دست خواهیم آورد تا در آن زندگی، کوری نباشیم که به عصاکش نیازمند است.

برای اقامه «الصلوة»، می ایستم تا بگویم نظام بندگی «او» را بر پا می کنم و تعظیم (رکوع) می کنم تا نشان ادای احترام بر «او» باشد و بگویم آن چه را که خواسته است، با جان و دل پذیرفته‌ام و سجده می کنم تا بگویم به درجه تسلیم رسیده و در برابر «او» با خاک یکسان شده‌ام.
«الصلوة» یک یادآوری است. به خاک سجده می برم و از آن برمی خیزم و می ایستم تا یادآور "انا لله و انا الیه راجعون" باشد و به خاطر آورم که از اویم و بسوی او خواهم رفت و تا شوق ملاقات او روح تازه ای به کالبد من بدمد.
بعد از برقراری اتصال «الصلوة» و مقیم شدن بر سرکوی او، "به نام او" آغاز می‌کنم؛ اما به چه نامی؟! او که نام ندارد و نام متعلق به جهان ما یعنی جهان تضاد است که همه چیز باید نامی داشته و موصوف باشد!

اما او در هر جهانی متناسب با آن جهان نام و نام هایی دارد و نام او تجلی او در آن جهان است. در این جا نیزکلمات لباس جسم پوشیده و نشانه هایی از نام مقدس اوست و هر جزئی از اجزاء عالم هستی نامی است از نام های او. باد و باران، ماه و خورشید، زمین و آسمان و هر سو که نظر اندازیم، روی اوست و هر چه را که بخوانیم نام او تا این جبرانی باشد بر کوتاهی آستانه فهم ما که با نگاه کردن به ماه، پی به خورشید تابان می بریم و با نگاه به تجلیات «او»، او را در می یابیم و "بسم الله " یعنی به نام او یعنی به نام همه تجلیاتش و این نام با عظمت، لزوم نگاه احترام آمیز ما بر تجلیات او یعنی احترام قائل شدن برای جهان هستی را خاطر نشان می کند.

عالم محضر اوست و محضر او جلوه شکوه مندش و جلوه او نام اوست که بدان وسیله شناخته می شود. هر چه را نگاه کنیم، جلوه اوست و هر چه راکه بخوانیم نام او.
در «الصلوة» با گفتن "رحمان" به یاد می آورم رحمانیتش را که به طور عام، همه ما را در زیر چتر خود قرار داده و ریسمانی ناگسستنی را برای مشتاقان راهش آویخته است تا چه کسی بر آن چنگی بزند و خود را از عالم کثرت رهانیده و به سوی وحدت ناب بالا بکشد. پس کسی که از این ریسمان رحمانیت غافل است، آواره ای است بی پناه. به یاد می آورم که او با این فیض عام خود، چه تسهیلاتی را برای بالا کشیدن ما قرار داده است که بدون وجود آن ها امکان صعود بسیار مشکل می شد.

و رحیم بودن او را به خاطر می آورم تا تدابیر هوشمندانه اش را از نظر بگذرانم و دریابم چگونه برای این که به سویش رویم و در وحدت محض قرار گیریم، مرگ را طراحی کرد تا این امر ممکن شود و ما دور از او در جاودانگی نباشیم و هنگام رسیدن به او نیز اثری از آثار عالم تضاد را با خود به همراه نداشته باشیم.
او را شکر می کنم؛ او را که خدای عالم تضاد و بی تضادی، ابعاد و بی ابعادی، نام و بی نامی، کثرت و وحدت، نیازمندی و بی نیازی و... است؛ اما شکری که همه ذرات وجود انسان آن را فریاد می زند؛ چنان که مانند سیل و جریانی خروشان از درون می جوشد و سد وجود یارای نگهداری آن را ندارد؛ جریانی که به گونه ای خود جوش وجود را می شکافد و خود را آشکار می کند.

«الصلوة»، صرفاً به جا آوردن تشریفات، ادای جملات و انجام حرکاتی مشخص نیست و این گونه نگاه کردن به آن سبک شماردن اتصال با «او» است. «الصلوة»، آغاز و تجدید پیمان ها و تعهدات است؛ از پیمان " ایاک نعبد و ایاک نستعین" گرفته تا تعهداتی که به دنبال آن ضرورت می یابد: زکات، انفاق، خمس. اگر در جامعه ای فقیر و یتیمی بی سرپناه و گرسنه وجود داشته باشد، معلوم می شود که تعهدات مربوط به برپایی «الصلوة» اجرا نشده است و در این صورت است که خداوند می فرماید وای بر نمازگزاران، آنانی که در این امر سهل انگاری می کنند و این سهل انگاری باعث باز داشتن از احسان و گرسنه ماندن عده ای می شود. گرسنه بر سیر، حقی خدایی دارد که باید ادا شود و این تعهدات عملی «الصلوة» متضمن کیفیت و تکمیل کننده آن خواهد بود و بدون آن انجام تشریفات و ادای جملات و انجام حرکات از هر کسی بر می آید.
دعوی عشق ز هر بوالهوسی می آید دست بر سر زدن از هر مگسی می آید
«صائب تبریزی»

پس به کوچه و خیابان برویم و اگر گدایی مشاهده کردیم، به خود آییم که وای بر نمازگزاران. جامعه ای که در آن گدا و درمانده و گرسنه باشد، «الصلوة» نماز گزارانش، تشریفاتی بیش نیست و تا مقیم شدن بر سر کوی یار، فاصله بسیاری دارد.‬

۱۳۹۳ دی ۱۷, چهارشنبه

دلیل عدم استفاده از شبکه منفی

آیا مجاز به استفاده از شبکه منفی ظاهراً به نفع شبکه مثبت هستیم؟ آيا با نفس كار غلط ميشود كار درستي انجام داد؟ شما براي هر كار خير و نيكي هر توجيهي ميتوانيم روي آن بگذاريم، دقيقاً مثل چاقو گذاشتن روي شاهرگ يك نفر است بعد بگوئيم كه ميخواهيم پولش را بگيريم ببريم خرج گرسنگان بكنيم، نفس عمل منفي است، لذا شبكه مثبت نيازي ندارد و قرار است كه ما در واقع از آن ارتباطات و راه هاي مجاز حركتي انجام بدهيم، نه اينكه دست به عملي غير مجاز بزنيم، به عبارتي ديگر هدف وسيله را توجيه نميكند.
يعني اگر ما هم خيلي آدمهاي محكمي باشيم، تازه گيريم كه ما بتوانيم اينكار را بكنيم شما تضمين ميتوانيد بكنيد كه نسل بعدي آنهائي كه ما انتقال ميدهيم آنها هم همين امانتداري را بكنند؟ آيا ميتوانيد تضمين بكنيد؟ الآن ما رو در رو هستيم يك نسل بعد اصلاً يك حرفهاي ديگري ميزنند، ميشود همين كه آيا راوي درست گفته؟ يعني از اين نسل به آن نسل، خوب قبلاً كه كتابها دست نويس بوده، يكي مينوشته، بعدي ميگفته بگذار يك چيزي بگويم كه خواننده متعجب بشود، يك چيزي بگويم كه تأثيرش ده برابر بشود، ظاهراً نيت اش
هم خير بوده ولي اصل موضوع را نميدانسته كه از كجا دارد زير سؤال ميبرد.


انسان

ما هیچ کدام آدم نیستیم، بلکه اجزای پیکره آدمیم، به عبارتی همه ما آدمیزادیم.مجموع همه ما در تمام زندگی ها منطبق بر هم و در صفر ثانیه، آدم را تشکیل می دهد. پس آدم ناظر متحرکی است که در صفر ثانیه کل چرخه را از نگاه ناظر ثابت طی می کند. 
پس در چرخه انا لله و انا الیه راجعون دو ناظر تعریف می شود.
ناظر ثابت: خداوند که در عالم تک قطبی است، جایی که فرازمان، فرامکان، فرالسان، فراتضاد، و فرا...
ناظر متحرک (آدمیزاد): که در حرکت در چرخه است و در هر زندگی دارای ابعادی است

۱۳۹۳ دی ۱۲, جمعه

ارتباط وحدت

اين ارتباط همانند ساير ارتباطات سير آفاق، بسيار ارتباط زيبايي است و از منظري، ما را به درك وحدت حاكم بر
هستي مي رساند.
براي ايجاد اين ارتباط با گرفتن دو دست خود به يكديگر، حلقه اي تشكيل مي دهيم و امكان دارد در اين ارتباط
جرياني مارپيچي در محور افقي يا محور عمودي در وجود خود حس كنيم .
اين ارتباط بسيار ارتباط پر بركتي از نظر آگاهي است و دانشجويان دعوت به اتصال مداوم آن مي گردند.
خود دانشجويان تفاوت آگاهي ها و جريانات حاكم بر همفازي كيهاني و ارتباط وحدت را به راحتي درك مي كنند كه
هر كدام از يك زاويه ما را به سمت درك اين مفهوم عميق مي رساند‬

تعریف عشق

مسیر انسان و خدا مسیر عشق است. یعنی اینکه انسان از زمانی که متولد می شود تا انتها همواره با عشق سر و کار دارد. اما در ابتدا به ساکن صد در صد عشقش معطوف به خودش است تا یک جایی صد در صد معطوف به خدا بشود. پس در تمام مدت با عشق سر و کار داریم.
یک اصلی داریم،
این اصل می گوید: یک دل جای یک عشق است نه دو تا یا بیشتر.ممكن است برخي از افراد بگويند ما اين همه عبادت مي كنيم و با خدا هستيم، چرا خبري نيست ؟
می توانیم یک نتیجه مقدماتی همینجا بگیریم که اگر جایی قرار است جای او باشد تو باید بیرون بروی.
تا تو پیدایی خدا باشد نهان
تو نهان شو تا که حق گردد عیان
نوزاد وقتی متولد می شود همه چیز عطف به خودش است. اگر مادر را می خواهد و گریه می کند برای خودش است . هر چیزی را در رابطه با خودش می خواهد. کار ما ایجاب می کند در این مسیر تغییراتی کنیم.
برو تو خانه دل را فرو روب
مهیا کن مقام و جای محبوب
چو تو بیرون روی او اندر آید
به تو بي تو جمال خود را می نماید
حافظ می گوید:
منظر دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
نمی شود تو باشی و بگوئی چرا نمی آیی؟ محو، تسلیم و همه این ماجراها به منظور تهی شدگی و خالی کردن خانه وجودی است. یعنی ما داریم می گوئیم من نیستم. وقتی ما نبودیم او هست و این قانون است. تعریف این ماجرا مشکل است فقط باید درکش کرد.
ما مرتب می گوئیم که هیچ کاری نکنید، که امروز بتوانیم راجع به دلیلش حرف بزنیم. تمام سعی و کوشش ما این بود که تا حد امکان محو باشیم.
پس اصل ماجرای تسلیم و محو شدن به این دلیل است که طبق اصل اول؛ یک قلب فقط جای یک عشق است.

۱۳۹۳ دی ۱۱, پنجشنبه

مدیریت امیال نفس:

۱-نفس انسان خود اوست که کالبد جسم٬ کالبد روان٬ کالبد ذهن ٬ کالبد اختری و... میزبان آن و نرم افزارهای عقل٬ نهاد٬ بنیاد٬ فطرت٬ ضمیر ناخود آگاه و... ملزومات آن هستند.

۲-برای نفس امکان صواب(کمال) یا گناه (ضدکمال) وجود دارد.

۳-تمایل به انجام کار شر را تنها میتوان مدیریت و کنترل کرد و نمیتوان آنرا از بین برد.

۴-افزایش خارج از حد طبیعی امیالی مانند میل به زیبایی و رفاه و... مانع کمال میشوند.

۵-هیچکس نمیتواند برای جلوگیری از تمایل به بدیها با آنها مستقیما مبارزه کند زیرا با شکست مواجه میشود.مدیریت امیال نیاز به راهکاری غیرمستقیم دارد.

۶-کالبد ذهن و روان مدافع امیال ما هستند و مانند دو مار بر دوش نفس قرار دارند.

۷-ایجاد یک انگیزه متعالی که در حرکت عرفانی آن را" عشق" مینامیم امکان حسن استفاده از امیال نفس را فراهم میکند.

۸-با "عشق" انسانیت انسان معنا پیدا میکند و "نفس" زیباترین موجود هستی میشود.‬

اجتناب از احساس های شیطانی

۱-لشکر الهی: امیدواری٬ شادمانی٬ آرامش

۲- لشکر شیطان: ناامیدی٬ غم ٬ ترس٬ اضطراب٬ تنهایی٬ افسردگی.احساس گناه و...

۳-انس با خدا موجب ایجاد حالات گروه اول و دوری از او موجب بروز حالات گروه دوم میشود.

۴-کسی که در مسیر عرفان قدم برمیدارد از لشکر شیطان دوری میکند و هرچه پیش میرود از امید و شادی و آرامش بیشتری برخوردار میشود.‬


روح جمعی


قانون تولد و مرگ

حضور هر جزئي از اجزاي هستي از تولدي آغاز مي شود و به سوي مرگ حركت مي كند تا در وضعيت
ديگري متولد شود. جريان تولد و مرگ جرياني ست كه بي نهايت اجزا هستي در كنار پهنه عظيم كيهان
تجربه مي كنند و از آن راه گريزي ندارند. مجموعه هايي مثل كره زمين و اقمار آن نيز پس از مرگ ستاره
هايي مانند خورشيد و ايجاد سياه چاله ها به كام آنها فرو مي روند و به اين ترتيب، مرگ آنها نيز فرا ميرسد.
انسان نيز به عنوان يكي از اجزاي جدايي ناپذير هستي مشمول قانون تولد و مرگ است و به هيچ عنوان
امكان فرار از آن را ندارد. مرگ جلوه ي حتمي رحمت خاص خداوند است كه بدون استثنا همه را به آغوش
خود فرا مي خواند و شامل حال همه اجزاي هستي از جمله انسان ها مي شود و به طور ويژه اي آنها را در برمي گيرد