۱۳۹۳ بهمن ۲۷, دوشنبه

تعیین کننده نهائی !

حی علی خیر العمل، تعیین کننده نهائی دوستی ما با عالم بالا میباشد و در غیر این صورت چرب زبانی کاری ندارد و همه قادر به انجام آن هستند. رفاقت عملی تضمین کننده رفاقت زبانی است، بدون رفاقت عملی، رفاقت زبانی نیز فاقد ارزش است. اما وقتی که انسان میخواهد نسبت به رفاقت خداوند، کار عملی انجام دهد، به این نکته برمیخورد که خداوند به هیچ یک از کارهای ما نیازی ندارد و در بی نیازی مطلق است.

زعشق ناتمام ما، جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را (حافظ)

پس در این صورت چه باید کرد ؟
جواب: کارهای عملی مثبت انسان باید معطوف به تجلیات او که جهان هستی است، شده و انسان یکی از این تجلیات است که باید خدمت عملی ما شامل این بخش گردد. لذا در دنیای عرفان گفته میشود:

عبادت به جز خدمت خلق نیست. و همچنین گفته میشود:
حی علی خیر العمل !

دوره 1 - استاد طاهری

حکمت زکات، خمس

بنابراين در همه‌ اديان دنيا پيش‌بيني‌هايي شده براي عام، .......نه اختصاصاً نفر به نفر بلكه عام؛ ......گفتند فرض كنيد روزه، نماز، انفاق، زكات و در پشت هر كدام از اينها معرفتي خوابيده بوده، ......
فرض كنيد در زكات آنچه را كه از هستي مي‌گيري........ بتواني به هستي در قبالش يك جبراني داشته باشي. ......
علم گرفتي زكات علم را بدهي، ......استعداد داري زكات استعدادت را بدهي، ......ثروت داري زكات ثروتت را بدهي، ......زيبايي داري زكات زيبايي‌ات را ......و... آنچه كه احساس مي‌كني كه طبيعت، هستي در اختيار تو، به صورت ويژه‌اي رسيده است،
سلامت هستي زكات سلامتي. .....بنابراين ما از طريق فرضاً زكات، يك مراوده‌اي را با هستي برقرار مي‌كنيم ......اين چرخه متوقف نمي‌شود، ......دريافت شده، مي‌آيد.
لذا اينجا كمك مي‌كند به جاري شدن، ......جاري شدن موجي از آگاهي‌ها ......و چيزهايي كه هستي با ما در مراوده است. ......همه اين مسائل در واقع همين ماجراهاست...... و قرار بوده كه ما به نحوي از انحاء به همين قضايا برسيم.
اما يك تفكري مي‌آيد اينها را به عنوان رفع تكليف عنوان مي‌كند، ......لذا من با كراهت تمام دست مي‌كنم در جيبم يك پولي در مي‌آورم، .....اين دستم اين را مي‌گيرد،
مي‌خواهم يك زكاتي را بدهم، مي‌خواهم فرض كنيد خمسي را بدهم.
فرضاً در مورد خمس اين هست كه براي اين كه ما فقيري نداشته باشيم.
يتيم، مسكين ......«اَنَّما غَنِمتُم مِّن شَي‌ْءٍ فَاَنَّ لِهِ خ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُربي واليَتامي و المَساكينِ وَ ابْنِ ‌السَّبيلِ» (انفال 41)
يعني براي اينكه ما مسكين و در راه مانده و بي‌سرپرستي نداشته باشيم اين قضايا تعريف شده است.
اما ممكن است ما به صورت رفع تكليف .....يعني براي جلوگيري از غضب الهي و ترس از مرگ و ترس از جهنم و ... به اين مسايل نگاه كنيم،
اين طبيعتاً ارزش معنوي كار از دست مي‌رود. .......من براي اينکه نيندازنم در جهنّم مي‌خواهم اين پول را بدهم،...... اگر مي‌دانستم نمي‌روم جهنم اين پول را نمي‌دادم.
اگر مي‌دانستم خدا غضبم نمي‌كند، نمي‌دادم...... ولي اين ماجرا فراتر از اين است
و در واقع قرار است كه بدون اينكه من احساس ترس كنم...... با ميل و رغبت و با همه‌ وجودم در همچين ماجرايي شركت كنم. .....پولي را هم كه من مي‌دهم تشعشع منفي رويش سوار است !.....و هر كسي هم بگيرد..... يعني از آن پول خيري نمي‌بيند،
چون تشعشع نارضايتي و تشعشع منفي من پشت سر آن پول هست.!....
ولي وقتي كه آن پول را من با ميل و رغبت براي ارتقاء خودم دارم پرداخت مي‌كنم، همه چيز مثبت است و همه چيز در يك فضاي مثبتي جريان پيدا مي‌كند.......
س: ........ ج: همه‌ اينها و مسايلي كه صحبت شده بعداً سر فرصتي مي‌توانيم مورد بررسي قرار بدهيم ببينيم چرا اينطور است. ......مثلاً يكي از دلايل آلودگي به موجودات غيرارگانيك، .....تشعشعات منفي چيزهايي است كه به سمت ما مي‌آيد..... هر چي!
يعني اين ورودي و خروجي حساب و كتابي دارد .......و از يك حساب و كتاب‌هايي تبعيت مي‌كند .....و دلايلي كه مي‌بينيم همه‌مان، .......همه آلوده‌اند، ......يعني 7 ميليارد انسان همه با هم يك جوري درگيرند،...... همه با هم يك جوري قاطي هستند .....و خودشان همچنين هر چقدر هم دارند احساس خوشبختي نمي‌كنند، .....دلايلش اين است كه اين مفاهيم ارزش خودش را از دست داده است.
آن هم به اين خاطر است كه ما نيامده‌ايم از يك زاويه‌اي‌ با آن آشنا شويم كه در نهايت به معرفتش پي ببريم، .....با ميل و رغبت يك حركتي را انجام بدهيم، .......
آن حركاتي هم كه انجام مي‌دهيم از روي ترس است فاقد ارزش است. .....
و بهره‌اي هم براي كسي كه دارد انجام مي‌دهد ندارد، .......
چون براساس ترس بنا شده است و كار گذاشته شده است.......
لذا در اين مسيري كه ما مي‌رويم از ابتدايي‌ترين مسايل يكي اين است كه ديدگاه ما نسبت به كارهايي كه در جهت ارتقاء خودمان انجام مي‌دهيم .....به يك ديدگاه درستي تبديل شود ......و از اين بابت شعور الهي هم به ما كمك مي‌كند،
يعني آماده است كه انگشت بگذارد، دست بگذارد،...... مثل همين كاري كه در اين دوره براي عباداتمان انجام داده ......و انگشت مي‌گذارد، ترمز مي‌كشد،....... مي‌بينيم نمي‌توانيم انجام بدهيم. ........
چرا نمي‌توانيم انجام بدهيم؟ .....حتماً علّتي دارد،..... درست است؟
حتماً علّتي دارد، .....علتش را بايد پيدا كنيم، ......برگرديم به خودمان نگاه كنيم.
با زور انجام مي‌دهيم؟...... با كراهت انجام مي‌دهيم؟ ....به خاطر رفع تكليف انجام مي‌دهيم؟ ....به خاطر ... درست است؟ حتماً علّتي دارد، بدون علّت نيست.
س: تا كي طول مي‌كشد؟
ج: الان من آمار گرفتم كه شما بدانيد، براي يكسري از دوستان ترمزدستي را خواباندند، بلند كردند خواباندند. ما الان دوستاني داريم،..... دوستان جلوتر از شما گزارش به ما مي‌دهند مي‌گويند...... كيفيت عبادات ما خيلي ارتقاء پيدا كرده است.
پس اگر آنها را داريم،..... اين طرف قضيه را كه ما نمي‌توانيم بگوييم چقدر؟
بستگي دارد فرضاً اين خانم كه خودشان اعتراف مي‌كنند بخاطر رفع تكليف است، ممكن است همين الان تصميم بگيرند كه ديگر به صورت رفع تكليف نگاهش نكنند بلكه براي ارتقاء خودشان. .....اگر براي ارتقاء خودشان در آن چيزي مي‌بينند دنبال كنند .
ترم دوم، جلسه پنجم، زنگ اول‬

عالم تک قطبی

آدم برای ورود به عالم تک قطبی باید لا تضادی را به تضاد ترجیح بدهد. در عالم تک قطبی دوئیت وجود ندارد و همه چیز واحد است.
هست در پس پرده گفتگوی من وتو
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من
این پرده یا حائل بین رب و آدم، پرده تضاد یا ابلیس است و به محض اینکه آدم در رضوان لا تضادی را به تضاد ترجیح دهد، به رب خود می پیوندد (که خداوند از آن به جنتی یاد کرده است)، بنابراین با او یکی می شود.
تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو از آنم همه تو

۱۳۹۳ بهمن ۱۹, یکشنبه

هدف از همفازی کیهانی (آشتی بیرونی)

جزوه ترم دوم مربیان صفجه 6
هدف از همفازی کیهانی (آشتی بیرونی)
هدف ما از همفازي كيهاني در واقع تحقق بخشيدن به آشتي ما با هستي است، يعني برويم ببينيم كه تن اصلي ما چيست و در اين صورت نتيجه اي كه ميخواهيم از اين قضيه بگيريم نتيجه اي است كه يك دركي براي ما پيش مي آيد كه غير قابل تعريف است ولي ما متوجه ميشويم كه دريك آشتي قرار گرفتيم، نگاه ما به يك درخت با نگاه ديروزمان فرق ميكند، نگاه ما به كوه و ... به همه مظاهر هستي، به آسمان ديروز يكجور نگاه ميكرديم، امروز يكجور ديگر نگاه ميكنيم.
در اين اتصال ما وارد يك حلقه اي ميشويم در اين حلقه ما همفازي كيهاني كه در واقع همان نزديك شدن به درك وحدتي هست كه راجع به آن صحبتي كرديم را داريم و بدون اينكه نيازي باشد ذكري، مانترائي گفته باشيم در ما ارتعاشاتي آغاز ميشود كه اين ارتعاشات ممكن است دامنه اش بسيار زياد يا كم يا به عبارتي فركانس زياد، فركانس كم و در هر بخشي از وجود ما شروع بشود و بعداً انتقال پيدا بكند و اين مسأله را اتوماتيك براي ما اعمال بكنند و ما بدون اينكه لازم باشد كه چيز خاصي داشته باشيم اين قضيه را برويم دنبالش، البته در نهايت حصول نتيجه اهميت دارد، مسأله خود ارتعاش چيزي نيست، حصول نتيجه براي ما اهميت دارد، اين را ما ميرويم داخلش.
يك موضوع ديگر هم احتمال دارد كه ما فركانسهاي شنيداري هم داشته باشيم يعني اين فركانسها در يك جائي در محدوده اي قرار بگيرد كه شنيداري باشد و شما ببينيد كه مثلاً بازوي شما دارد صدا ميدهد مثلاً يك صدا داريد از داخل ساعدتان ميشنويد، بعنوان مثال من اين را ميگويم كه به اصطلاح همه چيز را با هم گفته باشيم، پس اين فركانسها ممكن است يك جائي به مرحله شنيداري و يك جائي هم به مرحله ديداري باشد و ما نور، رنگ و اينها را ببينيم چون ميدانيد فركانس با تغييرش ميتواند شنيداري و ديداري بشود و بهر صورت شما آن را مورد تجربه قرار بدهيم.


۱۳۹۳ بهمن ۱۲, یکشنبه

جزوه ترم دوم مربیان صفحه 50

تعریف انسان سالم بر اساس شعور عشق
انساني نيست كه عاشق نشود، محال ممكن است مگر اينكه مشكل عقلاني داشته باشد، يعني از نظر عقلاني عقب باشد كه اين تجربه را نداشته باشد، عشق پايه اش قضيه عقل است، اين همه آدم تجربه عشق را دارند، اما چند تا ليلي و مجنون داريم، اين پله ها قطعاً هست، تعقل غريزي را يك كسي هم كه عقب مانده است هم اين را دارد، بطور غريزي اين را تا يك حدودي دارد ولي از اينجا به بعد در واقع پله آخر است كه انسان ميخواهد خودش را بكشد بالا، پله بالائي است كه در رسالت ماست كه خودمان را به آن برسانيم، لذا اگر تعريفي قرار باشد از انسان سالم داشته باشيم، انسان سالم انساني است كه ذوق و شوق، وجد و سرور، ايثار و فداكاري و .... قابليت حيرت كردن داشته باشد.
مثلاً شما حسابش را بكنيد موجودي كه قابليت حيرت كردن نداشته باشد چي ميشود، قابليت كمال هم پيدا نميكند، لذا بحث درك و فهم پله هاي بالائي است كه مشكل راه ما شده، دنبال نكردند، به ما هم نگفتند دنبال كنيد، فقط به ما گفتند،نهايتش عقل، البته گفتيم بدون عقل هيچ چيزي وجود ندارد، لازم است ولي كافي نيست، در نهايت ما با عقل، تنها ميشويم يك روبوت، ميشويم يك آدم ماشيني، اما چيزي كه به ما معنا قرار بوده بدهد چيه، عشق است كه دنبال ما بودند، به اين علت دنبال ما بودند كه ما حرف جديدي براي هستي داريم و قرار است حرف جديدي بزنيم، خوب در اين مورد پس انسان سالم انساني است كه قابليت ذوق، شوق، وجد، سرور، حيرت و تعجب و همه اين چيزها را داشته باشد.


۱۳۹۳ دی ۲۹, دوشنبه

فلسفه­ ی غیبت و مفهوم انتظار

محمدعلی طاهری

به نام خدا

در هر فرایند آموزشی، لازم است استاد بعد از روشنگری درباره­ ی مباحث مورد نظر خود، مدتی شاگردان را با آنچه آموخته اند، وا گذارد تا در مدت غیبت او، فرصت کافی برای به پختگی رسیدن و کاربردی کردن آن آموزه ها فراهم گردد. انتظار شاگرد برای ملاقات دوباره با استاد (در مدت غیبت) خود یکی از عوامل تأثیر گذار بر این پختگی است. با توجه به این که در دوران غیبت، به دلیل عدم امکان ارتباط مستقیم با استاد احتمال بروز غفلت هائی از سوی شاگردان بسیار زیاد است، این پرسش مطرح می شود که با وجود امکان غفلت، این پختگی چگونه محقق می گردد؟

دوراه­ی غیبت، از این جهت که با انتظار همراه است، می تواند بر سازندگی و پختگی شاگردان مؤثر باشد؛ چرا که اگر این انتظار در جهت هدف صحیحی باشد، تلاش شاگردان مفید واقع می شود. بنابراین، انتظار محکی برای میزان فهم و درک آموزه­ها محسوب می گردد و اصل «شاگرد در انتظار» به عنوان یکی از اصول رشد و تعالی ضرورت می یابد.

این که شاگرد می داند که معلم خواهد آمد و او در مقابل آموزه هایش باید پاسخگو باشد، عاملی است برای اینکه در زمان غیبت اقدام مثبتی درجهت به ثمر رساندن این آموزه ها انجام دهد.

دوران غیبت استاد علاوه بر آن که مرحله­ی آمادگی برای یک آزمون نهائی است، خود نیز یک مرحله امتحان است. در تمام ادیان «امتحان» را با «انتظار» قرین کرده اند؛ امتحانی که زمانش معلوم نیست ولزوم آمادگی بشر در هر لحظه را می طلبد.

صِرف وجود یک ولی خدا در بین مردم، هیچ گاه باعث نجات آن مردم نشده است؛ مگر این که آن ها به درک او رسیده و آمادگی بهره مندی از آموزه هایش و اجرای آن ها را داشته باشند. چنین درکی مستلزم داشتن «مقام صدق» است.
«مقام صدق» مرحله ای از مراحل هدایت باطنی است که در آن، فرد هر آنچه را که حق است، تصدیق می کند و می تواند حق را از نا حق و سره را از ناسره تشخیص دهد.

حقیقت دعا برای ظهور، این است که ما از امتحان بزرگ عهد آخر باکی نداریم و برای شاگردی در محضر آن معلم عالی رتبه آماده هستیم. باز تاب شعوری این خواسته از طریق آئینه­ ی روح جمعی بر معرفت و ادراک بشریت تأثیر می گذارد و بر اساس قانون بازتاب، بر بُعد زمینی واقعه­ ی ظهور نیز مؤثر است. وقتی برای ظهور منجی به طور ظاهری دعا می کنیم، مانند هر دعای ظاهری دیگری بی تأثیر است؛ اما وقتی با تمام وجود و با معرفت این دعا را مطرح می کنیم، با ایجاد تحول در میان مردم و افزایش زمینه های ادراکی آن ها، به اجابت نزدیک می شود‬


۱۳۹۳ دی ۲۴, چهارشنبه

تطبیق تعالیم عرفان حلقه با ...(بخش 3/ ذات یا عدم):

اشاره شد که عدم و تکقطبی و ان.قطبی در عرفان کیهانی معادل ذات و صفات و افعال در اصطلاح فلسفی و عرفانی و ادبی و ... است. برای عدم و هیچقطبی نشانه های فراوان در منابع فلسفی و عرفانی و ادبی داریم که نمونه هایی از اشعار را در تصاویر زیر می بینید.
اما موضوع چیست؟ ما انسانها خودمان سه بُعد داریم: ذات و صفات و جسم. اگر به کسی بگوییم دست و چشم و گوش مرا می بینی؟ خواهد گفت: بله. چون نزدیکترین مصداق برای حس و احساس ماست. اما اگر بگوییم مهربانی و خشم و بخل و حسادت و عیبجویی و کینۀ مرا می بینی؟ با کمی درنگ و فکر و البته با اندکی تردید جواب خواهد داد. چون درک صفات اشخاص فیزیکال نیست که بتوان بآسانی بدان دست یافت. حالا اگر از ذات خودمان بپرسیم چه؟ اصلا آیا کسی این قابلیت را دارد که به ذات اشخاص پی ببرد و ذات او را ادراک کند؟
ذات و صفات و افعال خدا هم یک چنین موضوعی است. تا از ذات کسی حرف می زنیم هیچ تصوری از آن نداریم و اصلا نمی دانیم که به چه چیزی فکر کنیم تا منظورمان ذات باشد! اکنون باید پرسید وقتی از ذات انسانها چیزی درک نمی کنیم از ذات خداوند چه تصوری می توانیم داشته باشیم؟ آیا جز هیچ می توان به چیزی رسید؟ برای همین است که می گوییم عدم یعنی بینامی و بی وصفی؛ قدیمیها می گفتند: لااسمَ له و لا رسمَ له و لا نَعتَ له.
همین ذات با اینکه هیچ است اما آیا صفات ما بدون این ذات قابلیت وجود و ظهور داشت؟ صفات ما مبتنی بر ذات ماست همانطور که ظاهر و جسم و افعال ما هم مبتنی بر صفات ما شکل میگیرد و تغییر می کند. اگر قرار بود ذات ما مثل صفات ما قابل درک بود دیگه ذات نمی شد بلکه می شد همان صفات. حالا آیا می توان یکی از صفات را از بین همۀ صفات جدا کرد؟ در اصل خیر. چون وجود ما طوری طراحی شده که صفات ما در آن یک پیکره و یک ساختار دارد برای اینکه صفات ما از ماده و انرژی ساخته نشده که قابل تجزیه باشد. بنابراین صفات ما در یکتایی است. اما وقتی این صفات در رفتارهای ما ظهور پیدا می کند یکدفعه پی می بریم که فلانی مثلا مهربان است یا داناست یا کنجکاوتر است و ... .
به همین ترتیب هم در مورد خداوند صادق است یعنی ذات خداوند غیرقابل دسترس است و نمی توان فهمید و توصیف کرد اما صفات او را می توان توصیف کرد ولی ادراکش بسیار دشوار است بویژه که صفاتش در یکتایی است. برای درک صفاتش به تجلیات و اسمهای او نگاه می کنیم تا بتوانیم صفات او را درک و تفکیک کنیم.
موضوع دیگ اینکه عدم یعنی چیزی که وجود ندارد چون اگر وجود داشته باشد می شود دقیقاً مثل بقیۀ موجودات. یک دایره یی را فرض کنید که داخل آن وجود است و یک دایرۀ دیگر داخلش عدم است. از دایرۀ عدم به دایرۀ وجود لوله یی وصل است. اگر محتوای عدم به داخل دایرۀ وجود بریزد دقیقاً جزو دایرۀ وجود خواهد شد اما تا در دایرۀ عدم است وجود ندارد. ولی وجود از عدم سرازیر می شود.
اینکه می گوییم ذات خدا عدم است هیچ است هیچقطبی است یعنی واقعا وجود ندارد چون اگر وجود داشت، در وجود عین ما می شد و در این صورت یک چیزی بالاتر و برتر از وجود باید پیدا می شد که آن را به وجود بیاورد. مشکل اینجاست که ما فکر می کنیم اگر بگوییم عدم آن وقت یعنی خدا وجود ندارد و این یعنی کفر. در حالی که درست بر عکس آن است یعنی هرکس آگاهانه بگوید ذات خدا وجود دارد دچار کفر شده است. پس مشکل سر واژه هاست بنابراین پیشنهاد می کنم به جای عدم و هیچ اصلا بگوییم: فراوجود. حالا شاید دل بعضی از افراد آرام بگیرد! در عدم هستی برادر چون بود؟ اشعار را ببینید کاملا واضح گفته اند که وجود و عدم با هم یکی نیست؛ ضد در ضد چطور می تواند بگنجد؟
جایی که وجود عین شرک است
آنجا نتوان مگر عدم شد
بخش صفات و افعال را در بخش 4 ببینید.


۱۳۹۳ دی ۲۲, دوشنبه

‫خالق و مخلوق

مباحثی هست که دوستان با کنار گذاشتن پیش فرض های خود با نگاهی جدید و کارشناسانه به موضوعات بنگرند و با همفکری به نتایجی برسیم.

در مباحث دینی صحبت از خالق و مخلوق است و جدایی و فاصله بین آنها یعنی صحبت اینست که خالق اصولا در مرتبه ای هست که قابل قیاس با مخلوق نیست و مخلوق چاره ای جز بر آورده کردن آنچه خالق دستور داده را ندارد. در غیر اینصورت مورد غضب خالق قرار خواهد گرفت.
در مباحث عرفانی صحبت از یگانگی خالق و مخلوق است و درک هایی مانند درک انالحق
حال سئوال اینست:
آیا اصولاً موجودی بنام مخلوق وجود دارد ؟
آیا مخلوق دارای شخصیتی جدا از خالق هست ؟
آیا خالق از وجود مخلوق آگاهی دارد ؟
آیا خلقت با هدف و برنامه ریزی انجام میشود ؟
آیا ممکن است نتیجه خلقتی با شکست مواجه گردد ؟
آیا به سبب اختلاف فاز، مخلوق و خالق با هم ملاقاتی خواهند داشت ؟

تجارب هستی

دینامیک بودن خلقت

عوالم جهان های هستی

خلقت با تصورات در زندگی های بعدی

بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست

ما الان هم جزء خالق هستیم‬

۱۳۹۳ دی ۱۸, پنجشنبه

تعمقی در باب الصلاة

اندیشه > دین - «الصلوة» را اتصالی یافتم بین خود و «او» که می‌خواهم مقیم آن باشم و با آن، ساکن سر کوی «او»؛ می‌خواهم مقیم اتصالش شوم تا حضورش را دریابم. «الصلوة»، اتصال با او است و اتصال، برقرار کردنی است، نه خواندنی و اتصال، مقیم می خواهد؛ پس با خواندن آغاز کردم تا به مقیم شدن برسم.
«الصلوة» نقطه اشتراک وجود ما با اوست. وجود خود را در میان بگذار تا وجودش را در میان بگذارد و حس حضورش بر تو آشکار شود. این سهم شراکت تو در این پیوند است و هرگاه وجود خود را متعلق به او بدانی، دائم الصلوة خواهی شد؛ یعنی هر لحظه در اتصال با او خواهی بود و در این صورت از زبان او حرف میزنی، با چشمان او می بینی، با پاهای او راه می‌روی و همه کارهای تو برای او خواهد بود. این نهایت کمال در این زندگی و مفهوم جلوه الهی پیدا کردن در جسم است که به دنبال آن به درک وحدت عالم هستی، درک انا الحق، درک بیت الله، درک جمال او، درک حضورش و ... نائل می‌شویم و سرمایه و آگاهی لازم برای زندگی بعدی را به دست خواهیم آورد تا در آن زندگی، کوری نباشیم که به عصاکش نیازمند است.

برای اقامه «الصلوة»، می ایستم تا بگویم نظام بندگی «او» را بر پا می کنم و تعظیم (رکوع) می کنم تا نشان ادای احترام بر «او» باشد و بگویم آن چه را که خواسته است، با جان و دل پذیرفته‌ام و سجده می کنم تا بگویم به درجه تسلیم رسیده و در برابر «او» با خاک یکسان شده‌ام.
«الصلوة» یک یادآوری است. به خاک سجده می برم و از آن برمی خیزم و می ایستم تا یادآور "انا لله و انا الیه راجعون" باشد و به خاطر آورم که از اویم و بسوی او خواهم رفت و تا شوق ملاقات او روح تازه ای به کالبد من بدمد.
بعد از برقراری اتصال «الصلوة» و مقیم شدن بر سرکوی او، "به نام او" آغاز می‌کنم؛ اما به چه نامی؟! او که نام ندارد و نام متعلق به جهان ما یعنی جهان تضاد است که همه چیز باید نامی داشته و موصوف باشد!

اما او در هر جهانی متناسب با آن جهان نام و نام هایی دارد و نام او تجلی او در آن جهان است. در این جا نیزکلمات لباس جسم پوشیده و نشانه هایی از نام مقدس اوست و هر جزئی از اجزاء عالم هستی نامی است از نام های او. باد و باران، ماه و خورشید، زمین و آسمان و هر سو که نظر اندازیم، روی اوست و هر چه را که بخوانیم نام او تا این جبرانی باشد بر کوتاهی آستانه فهم ما که با نگاه کردن به ماه، پی به خورشید تابان می بریم و با نگاه به تجلیات «او»، او را در می یابیم و "بسم الله " یعنی به نام او یعنی به نام همه تجلیاتش و این نام با عظمت، لزوم نگاه احترام آمیز ما بر تجلیات او یعنی احترام قائل شدن برای جهان هستی را خاطر نشان می کند.

عالم محضر اوست و محضر او جلوه شکوه مندش و جلوه او نام اوست که بدان وسیله شناخته می شود. هر چه را نگاه کنیم، جلوه اوست و هر چه راکه بخوانیم نام او.
در «الصلوة» با گفتن "رحمان" به یاد می آورم رحمانیتش را که به طور عام، همه ما را در زیر چتر خود قرار داده و ریسمانی ناگسستنی را برای مشتاقان راهش آویخته است تا چه کسی بر آن چنگی بزند و خود را از عالم کثرت رهانیده و به سوی وحدت ناب بالا بکشد. پس کسی که از این ریسمان رحمانیت غافل است، آواره ای است بی پناه. به یاد می آورم که او با این فیض عام خود، چه تسهیلاتی را برای بالا کشیدن ما قرار داده است که بدون وجود آن ها امکان صعود بسیار مشکل می شد.

و رحیم بودن او را به خاطر می آورم تا تدابیر هوشمندانه اش را از نظر بگذرانم و دریابم چگونه برای این که به سویش رویم و در وحدت محض قرار گیریم، مرگ را طراحی کرد تا این امر ممکن شود و ما دور از او در جاودانگی نباشیم و هنگام رسیدن به او نیز اثری از آثار عالم تضاد را با خود به همراه نداشته باشیم.
او را شکر می کنم؛ او را که خدای عالم تضاد و بی تضادی، ابعاد و بی ابعادی، نام و بی نامی، کثرت و وحدت، نیازمندی و بی نیازی و... است؛ اما شکری که همه ذرات وجود انسان آن را فریاد می زند؛ چنان که مانند سیل و جریانی خروشان از درون می جوشد و سد وجود یارای نگهداری آن را ندارد؛ جریانی که به گونه ای خود جوش وجود را می شکافد و خود را آشکار می کند.

«الصلوة»، صرفاً به جا آوردن تشریفات، ادای جملات و انجام حرکاتی مشخص نیست و این گونه نگاه کردن به آن سبک شماردن اتصال با «او» است. «الصلوة»، آغاز و تجدید پیمان ها و تعهدات است؛ از پیمان " ایاک نعبد و ایاک نستعین" گرفته تا تعهداتی که به دنبال آن ضرورت می یابد: زکات، انفاق، خمس. اگر در جامعه ای فقیر و یتیمی بی سرپناه و گرسنه وجود داشته باشد، معلوم می شود که تعهدات مربوط به برپایی «الصلوة» اجرا نشده است و در این صورت است که خداوند می فرماید وای بر نمازگزاران، آنانی که در این امر سهل انگاری می کنند و این سهل انگاری باعث باز داشتن از احسان و گرسنه ماندن عده ای می شود. گرسنه بر سیر، حقی خدایی دارد که باید ادا شود و این تعهدات عملی «الصلوة» متضمن کیفیت و تکمیل کننده آن خواهد بود و بدون آن انجام تشریفات و ادای جملات و انجام حرکات از هر کسی بر می آید.
دعوی عشق ز هر بوالهوسی می آید دست بر سر زدن از هر مگسی می آید
«صائب تبریزی»

پس به کوچه و خیابان برویم و اگر گدایی مشاهده کردیم، به خود آییم که وای بر نمازگزاران. جامعه ای که در آن گدا و درمانده و گرسنه باشد، «الصلوة» نماز گزارانش، تشریفاتی بیش نیست و تا مقیم شدن بر سر کوی یار، فاصله بسیاری دارد.‬

۱۳۹۳ دی ۱۷, چهارشنبه

دلیل عدم استفاده از شبکه منفی

آیا مجاز به استفاده از شبکه منفی ظاهراً به نفع شبکه مثبت هستیم؟ آيا با نفس كار غلط ميشود كار درستي انجام داد؟ شما براي هر كار خير و نيكي هر توجيهي ميتوانيم روي آن بگذاريم، دقيقاً مثل چاقو گذاشتن روي شاهرگ يك نفر است بعد بگوئيم كه ميخواهيم پولش را بگيريم ببريم خرج گرسنگان بكنيم، نفس عمل منفي است، لذا شبكه مثبت نيازي ندارد و قرار است كه ما در واقع از آن ارتباطات و راه هاي مجاز حركتي انجام بدهيم، نه اينكه دست به عملي غير مجاز بزنيم، به عبارتي ديگر هدف وسيله را توجيه نميكند.
يعني اگر ما هم خيلي آدمهاي محكمي باشيم، تازه گيريم كه ما بتوانيم اينكار را بكنيم شما تضمين ميتوانيد بكنيد كه نسل بعدي آنهائي كه ما انتقال ميدهيم آنها هم همين امانتداري را بكنند؟ آيا ميتوانيد تضمين بكنيد؟ الآن ما رو در رو هستيم يك نسل بعد اصلاً يك حرفهاي ديگري ميزنند، ميشود همين كه آيا راوي درست گفته؟ يعني از اين نسل به آن نسل، خوب قبلاً كه كتابها دست نويس بوده، يكي مينوشته، بعدي ميگفته بگذار يك چيزي بگويم كه خواننده متعجب بشود، يك چيزي بگويم كه تأثيرش ده برابر بشود، ظاهراً نيت اش
هم خير بوده ولي اصل موضوع را نميدانسته كه از كجا دارد زير سؤال ميبرد.


انسان

ما هیچ کدام آدم نیستیم، بلکه اجزای پیکره آدمیم، به عبارتی همه ما آدمیزادیم.مجموع همه ما در تمام زندگی ها منطبق بر هم و در صفر ثانیه، آدم را تشکیل می دهد. پس آدم ناظر متحرکی است که در صفر ثانیه کل چرخه را از نگاه ناظر ثابت طی می کند. 
پس در چرخه انا لله و انا الیه راجعون دو ناظر تعریف می شود.
ناظر ثابت: خداوند که در عالم تک قطبی است، جایی که فرازمان، فرامکان، فرالسان، فراتضاد، و فرا...
ناظر متحرک (آدمیزاد): که در حرکت در چرخه است و در هر زندگی دارای ابعادی است

۱۳۹۳ دی ۱۲, جمعه

ارتباط وحدت

اين ارتباط همانند ساير ارتباطات سير آفاق، بسيار ارتباط زيبايي است و از منظري، ما را به درك وحدت حاكم بر
هستي مي رساند.
براي ايجاد اين ارتباط با گرفتن دو دست خود به يكديگر، حلقه اي تشكيل مي دهيم و امكان دارد در اين ارتباط
جرياني مارپيچي در محور افقي يا محور عمودي در وجود خود حس كنيم .
اين ارتباط بسيار ارتباط پر بركتي از نظر آگاهي است و دانشجويان دعوت به اتصال مداوم آن مي گردند.
خود دانشجويان تفاوت آگاهي ها و جريانات حاكم بر همفازي كيهاني و ارتباط وحدت را به راحتي درك مي كنند كه
هر كدام از يك زاويه ما را به سمت درك اين مفهوم عميق مي رساند‬

تعریف عشق

مسیر انسان و خدا مسیر عشق است. یعنی اینکه انسان از زمانی که متولد می شود تا انتها همواره با عشق سر و کار دارد. اما در ابتدا به ساکن صد در صد عشقش معطوف به خودش است تا یک جایی صد در صد معطوف به خدا بشود. پس در تمام مدت با عشق سر و کار داریم.
یک اصلی داریم،
این اصل می گوید: یک دل جای یک عشق است نه دو تا یا بیشتر.ممكن است برخي از افراد بگويند ما اين همه عبادت مي كنيم و با خدا هستيم، چرا خبري نيست ؟
می توانیم یک نتیجه مقدماتی همینجا بگیریم که اگر جایی قرار است جای او باشد تو باید بیرون بروی.
تا تو پیدایی خدا باشد نهان
تو نهان شو تا که حق گردد عیان
نوزاد وقتی متولد می شود همه چیز عطف به خودش است. اگر مادر را می خواهد و گریه می کند برای خودش است . هر چیزی را در رابطه با خودش می خواهد. کار ما ایجاب می کند در این مسیر تغییراتی کنیم.
برو تو خانه دل را فرو روب
مهیا کن مقام و جای محبوب
چو تو بیرون روی او اندر آید
به تو بي تو جمال خود را می نماید
حافظ می گوید:
منظر دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
نمی شود تو باشی و بگوئی چرا نمی آیی؟ محو، تسلیم و همه این ماجراها به منظور تهی شدگی و خالی کردن خانه وجودی است. یعنی ما داریم می گوئیم من نیستم. وقتی ما نبودیم او هست و این قانون است. تعریف این ماجرا مشکل است فقط باید درکش کرد.
ما مرتب می گوئیم که هیچ کاری نکنید، که امروز بتوانیم راجع به دلیلش حرف بزنیم. تمام سعی و کوشش ما این بود که تا حد امکان محو باشیم.
پس اصل ماجرای تسلیم و محو شدن به این دلیل است که طبق اصل اول؛ یک قلب فقط جای یک عشق است.

۱۳۹۳ دی ۱۱, پنجشنبه

مدیریت امیال نفس:

۱-نفس انسان خود اوست که کالبد جسم٬ کالبد روان٬ کالبد ذهن ٬ کالبد اختری و... میزبان آن و نرم افزارهای عقل٬ نهاد٬ بنیاد٬ فطرت٬ ضمیر ناخود آگاه و... ملزومات آن هستند.

۲-برای نفس امکان صواب(کمال) یا گناه (ضدکمال) وجود دارد.

۳-تمایل به انجام کار شر را تنها میتوان مدیریت و کنترل کرد و نمیتوان آنرا از بین برد.

۴-افزایش خارج از حد طبیعی امیالی مانند میل به زیبایی و رفاه و... مانع کمال میشوند.

۵-هیچکس نمیتواند برای جلوگیری از تمایل به بدیها با آنها مستقیما مبارزه کند زیرا با شکست مواجه میشود.مدیریت امیال نیاز به راهکاری غیرمستقیم دارد.

۶-کالبد ذهن و روان مدافع امیال ما هستند و مانند دو مار بر دوش نفس قرار دارند.

۷-ایجاد یک انگیزه متعالی که در حرکت عرفانی آن را" عشق" مینامیم امکان حسن استفاده از امیال نفس را فراهم میکند.

۸-با "عشق" انسانیت انسان معنا پیدا میکند و "نفس" زیباترین موجود هستی میشود.‬

اجتناب از احساس های شیطانی

۱-لشکر الهی: امیدواری٬ شادمانی٬ آرامش

۲- لشکر شیطان: ناامیدی٬ غم ٬ ترس٬ اضطراب٬ تنهایی٬ افسردگی.احساس گناه و...

۳-انس با خدا موجب ایجاد حالات گروه اول و دوری از او موجب بروز حالات گروه دوم میشود.

۴-کسی که در مسیر عرفان قدم برمیدارد از لشکر شیطان دوری میکند و هرچه پیش میرود از امید و شادی و آرامش بیشتری برخوردار میشود.‬


روح جمعی


قانون تولد و مرگ

حضور هر جزئي از اجزاي هستي از تولدي آغاز مي شود و به سوي مرگ حركت مي كند تا در وضعيت
ديگري متولد شود. جريان تولد و مرگ جرياني ست كه بي نهايت اجزا هستي در كنار پهنه عظيم كيهان
تجربه مي كنند و از آن راه گريزي ندارند. مجموعه هايي مثل كره زمين و اقمار آن نيز پس از مرگ ستاره
هايي مانند خورشيد و ايجاد سياه چاله ها به كام آنها فرو مي روند و به اين ترتيب، مرگ آنها نيز فرا ميرسد.
انسان نيز به عنوان يكي از اجزاي جدايي ناپذير هستي مشمول قانون تولد و مرگ است و به هيچ عنوان
امكان فرار از آن را ندارد. مرگ جلوه ي حتمي رحمت خاص خداوند است كه بدون استثنا همه را به آغوش
خود فرا مي خواند و شامل حال همه اجزاي هستي از جمله انسان ها مي شود و به طور ويژه اي آنها را در برمي گيرد