۱۳۹۳ دی ۲۴, چهارشنبه

تطبیق تعالیم عرفان حلقه با ...(بخش 3/ ذات یا عدم):

اشاره شد که عدم و تکقطبی و ان.قطبی در عرفان کیهانی معادل ذات و صفات و افعال در اصطلاح فلسفی و عرفانی و ادبی و ... است. برای عدم و هیچقطبی نشانه های فراوان در منابع فلسفی و عرفانی و ادبی داریم که نمونه هایی از اشعار را در تصاویر زیر می بینید.
اما موضوع چیست؟ ما انسانها خودمان سه بُعد داریم: ذات و صفات و جسم. اگر به کسی بگوییم دست و چشم و گوش مرا می بینی؟ خواهد گفت: بله. چون نزدیکترین مصداق برای حس و احساس ماست. اما اگر بگوییم مهربانی و خشم و بخل و حسادت و عیبجویی و کینۀ مرا می بینی؟ با کمی درنگ و فکر و البته با اندکی تردید جواب خواهد داد. چون درک صفات اشخاص فیزیکال نیست که بتوان بآسانی بدان دست یافت. حالا اگر از ذات خودمان بپرسیم چه؟ اصلا آیا کسی این قابلیت را دارد که به ذات اشخاص پی ببرد و ذات او را ادراک کند؟
ذات و صفات و افعال خدا هم یک چنین موضوعی است. تا از ذات کسی حرف می زنیم هیچ تصوری از آن نداریم و اصلا نمی دانیم که به چه چیزی فکر کنیم تا منظورمان ذات باشد! اکنون باید پرسید وقتی از ذات انسانها چیزی درک نمی کنیم از ذات خداوند چه تصوری می توانیم داشته باشیم؟ آیا جز هیچ می توان به چیزی رسید؟ برای همین است که می گوییم عدم یعنی بینامی و بی وصفی؛ قدیمیها می گفتند: لااسمَ له و لا رسمَ له و لا نَعتَ له.
همین ذات با اینکه هیچ است اما آیا صفات ما بدون این ذات قابلیت وجود و ظهور داشت؟ صفات ما مبتنی بر ذات ماست همانطور که ظاهر و جسم و افعال ما هم مبتنی بر صفات ما شکل میگیرد و تغییر می کند. اگر قرار بود ذات ما مثل صفات ما قابل درک بود دیگه ذات نمی شد بلکه می شد همان صفات. حالا آیا می توان یکی از صفات را از بین همۀ صفات جدا کرد؟ در اصل خیر. چون وجود ما طوری طراحی شده که صفات ما در آن یک پیکره و یک ساختار دارد برای اینکه صفات ما از ماده و انرژی ساخته نشده که قابل تجزیه باشد. بنابراین صفات ما در یکتایی است. اما وقتی این صفات در رفتارهای ما ظهور پیدا می کند یکدفعه پی می بریم که فلانی مثلا مهربان است یا داناست یا کنجکاوتر است و ... .
به همین ترتیب هم در مورد خداوند صادق است یعنی ذات خداوند غیرقابل دسترس است و نمی توان فهمید و توصیف کرد اما صفات او را می توان توصیف کرد ولی ادراکش بسیار دشوار است بویژه که صفاتش در یکتایی است. برای درک صفاتش به تجلیات و اسمهای او نگاه می کنیم تا بتوانیم صفات او را درک و تفکیک کنیم.
موضوع دیگ اینکه عدم یعنی چیزی که وجود ندارد چون اگر وجود داشته باشد می شود دقیقاً مثل بقیۀ موجودات. یک دایره یی را فرض کنید که داخل آن وجود است و یک دایرۀ دیگر داخلش عدم است. از دایرۀ عدم به دایرۀ وجود لوله یی وصل است. اگر محتوای عدم به داخل دایرۀ وجود بریزد دقیقاً جزو دایرۀ وجود خواهد شد اما تا در دایرۀ عدم است وجود ندارد. ولی وجود از عدم سرازیر می شود.
اینکه می گوییم ذات خدا عدم است هیچ است هیچقطبی است یعنی واقعا وجود ندارد چون اگر وجود داشت، در وجود عین ما می شد و در این صورت یک چیزی بالاتر و برتر از وجود باید پیدا می شد که آن را به وجود بیاورد. مشکل اینجاست که ما فکر می کنیم اگر بگوییم عدم آن وقت یعنی خدا وجود ندارد و این یعنی کفر. در حالی که درست بر عکس آن است یعنی هرکس آگاهانه بگوید ذات خدا وجود دارد دچار کفر شده است. پس مشکل سر واژه هاست بنابراین پیشنهاد می کنم به جای عدم و هیچ اصلا بگوییم: فراوجود. حالا شاید دل بعضی از افراد آرام بگیرد! در عدم هستی برادر چون بود؟ اشعار را ببینید کاملا واضح گفته اند که وجود و عدم با هم یکی نیست؛ ضد در ضد چطور می تواند بگنجد؟
جایی که وجود عین شرک است
آنجا نتوان مگر عدم شد
بخش صفات و افعال را در بخش 4 ببینید.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر