۱۳۹۳ آذر ۱۳, پنجشنبه

جزوه ترم سوم

قانون شمع و پروانه :پروانه به مقامي رسيده است كه گشتن حول محور شمع براي او مهم است نه فراق يا وصل . براي عارف جائي است كه فراق يا وصل (اوج و حضيض) تفاوت نميكند و ماجراي شمع و پروانه پيش مي آيد، ساحل بهانه است رفتن رسيدن است، در يكجائي ديگر مهم نيست كه كجاي قضيه هستيم، مهم آن است كه در كوي خرابات باشيم حالا كجا ديگر مهم نيست (مقيم كوي خرابات و هركجا كه باشيم عالي است) ، در اتصال باشيم ،
حالا كي ميشود ، بيرون ريزي تمام ميشود و تجربه تهي شدن و بيخود شدن در راه است.
كسي كه در وصل است خودش را منقطع نميداند،كسي كه متصل است ديگر نميگويد آي فراق،آي وصل،يك چيز كلي است كه ميگويد:
بشنو از ني چون حكایت میكند از جدائي ھا شكایت میكند – مولانا
نسبت به يك مقطع كلي ، اما نسبت به هر مقطع او :
وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ ھر كجا باشید او با شماست- حديد ۴
وقتي او همه جا با ماست اگر دركش كرديم ديگر احساس تنهائي، افسردگي ندارد ، لذا اين( مدار بيضي ) بصورت يك دايره در مي آيد و فراق و وصل مفاهيمش را از دست مي دهد ولي كسي كه مدارش بيضي است ميگويد كه برويم به ديدارش الآن وقتش است ،الآن اذان دادند، اين ماه ماه فلان است،يعني همش در اوج و حضيض است، همش در فراق و وصل است، اذان دادند وصل شد بعدش دوباره دور ميشود، رفت تا اذان بعدي يا ماه ... بعدي و در واقع دور مي شود و نزديك مي شود،حالا اگر نزديك بشود ولي بهرحال بين اين ماجرا در نوسان است، اما يكجائي هست كه ديگه فراق و وصل مفهوم خودش را از دست ميدهد، هم در فراق و هم در وصل است بعبارتي در فراق است، بعبارتي در وصل است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر